بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 35
کل بازدید : 29566
کل یادداشتها ها : 182
نتایج مَثَل ها از آیات چهارگانه این دو مثل مى توان نتیجه گرفت: که «منافق آرامش ندارد» تنهایى و ترس، اضطراب، رسوایى و تمامى خطراتى که آن مسافر تنهاى عقب مانده از قافله را در بیابان تاریک و بى آب و علف و بارانى و پر رعد و برق و صاعقه، تهدید مى کند براى منافق هم متصوّر است; امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد; زیرا «آرامش در سایه ایمان خالص به خداست». خداوند متعال چه زیبا مى فرماید: «اَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْم اُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ;(1) (آرى) آنهایى که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند!» ظلم در این آیه به دو معنا تفسیر شده است : نخست این که ظلم به معناى شرک است و «ایمانهم بظلم» یعنى ایمان خالصى که به شرک آلوده نشده است. دیگر این که ظلم به معناى ستم است و آن بخش از آیه چنین معنا مى شود: ایمانى که همراه ظلم و ستم نباشد باعث ایمنى مؤمنان است. در آیات دیگر مى خوانیم: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اَلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَیَوةِ الدُّنیا وَ فِى الاْخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) آگاه باشید (دوستان) اولیاى خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند. همانهایى که ایمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهیز مى کردند در زندگى دنیا و آخرت شاد (و مسرور)ند. وعده هاى الهى تخلّف ناپذیر است! این است آن رستگارى بزرگ! ناامنى، پریشانى و ترس در این دنیا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصیب منافقان مى شود و آرامش و اطمینان خاطر، سعادت و رستگارى از آن مؤمنان است. این امر با دانش امروزى نیز به اثبات رسیده است. اخیراً در سمینارى تحت عنوان «تأثیر دین در روح انسان» دانشمندان شرکت کننده در آن بدین نتیجه رسیدند که افراد مؤمن کمتر به بیماریهاى روحى و روانى دچار هستند و این گونه بیماریها بیشتر در افراد بى ایمان بروز مى کند و دیده مى شود; زیرا کسى که به خدا ایمان ندارد تنهاست; کمترین دگرگونى در زندگانیش او را مى لرزاند. امّا مسلمان مؤمن تنها نیست، بلکه با توکّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شکیبایى نشان مى دهد. اگر یکى از عزیزانش را از دست بدهد آیه شریفه «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»(3) را قرائت مى کند و با این باور عملى هم تحمّل مصیبت بر او آسان مى شود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود مى کند.(4) و اگر سرمایه اش را از کف دهد و در داد و ستد زندگى زیان کند خود را نمى بازد، همانگونه که اگر سود فراوانى عایدش گردد دچار غرور نمى شود، بلکه در هر حال نغمه زیباى این کلام الهى را زمزمه مى کند: «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلى مَافَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور»(5) براى آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید و به آنچه به دست آورده اید دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکّبر و خودستایى را دوست ندارد. اگر حوادث دیگرى برایش رخ دهد آنها را آزمون الهى و مایه کمال فردى و ثواب آخرت خویش مى داند و نه تنها به زمین و زمان ناسزا نمى گوید! بلکه خدا را شکر مى کند و ایمان و اتّکایش به خداوند محکمتر مى شود. اگر در زندگى بزرگان تأمّل کنیم و سیره آنان را مطالعه کنیم، مفهوم این آیات و توضیحات را به صورتى عملى شاهد خواهیم بود.
1- سوره انعام، آیه 82.2- سوره یونس، آیات 64ـ62. 3- سوره بقره، آیه 156. 4- سوره بقره، آیه 157. 5- سوره حدید، آیه 23. |
?سعید بن جبیر به هنگام مرگ یکى از این بزرگان و اولیاء اللّه «سعید بن جبیر» یاور امام سجّاد(علیه السلام) و مؤمن خالص متوکّل به خدا و کسى است که بر مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى(1) سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ مى آورند. حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چیره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران مى بینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند. «اِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ حَنِیفاً وَ مآ اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ»; من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.(2) به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. چون مى بیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است. بار دیگر دستور مى دهد که پشت به قبله او را بکشند و این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند شد که: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَاَیْنََما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»; مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سود رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آن جاست! خداوند بى نیاز و داناست.(3) حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه مى کند که: «مِنْهَا خَلَقْناکُمْ وَ فِیهَا نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرَى»; ما شما را از زمین آفریدیم و در آن باز مى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم.(4) حجّاج بى اختیار فریاد مى زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن مى گوید و از او مى خواهد: «اَللّهُمَ لاَ تُسَلِّطْهُ عَلَى احَد بَعْدى»; پروردگارا! پس از من حجّاج را بر هیچ کس مسلّط مفرما. و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید آنقدر احساس سرما مى کرد که دستهایش را داخل آتش قرار مى داد; ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن» آن شخص گفت: «مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه آن جنایات توست». حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم».(5) براستى چنین است که امنیّت و آسایش و آرامش در این دنیا از آن مؤمنان است نه منافقان; چه دین خدا تنها براى امور مربوط به آخرت نیست، بلکه ناظر به زندگى این دنیا نیز هست.
1- یکى از نویسندگان در مورد حجّاج مى گوید: «اگر در معرّفى جنایتکاران هر مذهب و ملّت مسابقه اى برگزار شود و ما حجّاج را به عنوان جنایتکارترین فرمانرواى مسلمانان معرّفى کنیم; قطعاً برنده خواهیم شد!» و انصافاً این کلام دور از واقعیت نیست; چون یکى از تفریحات حجّاج بریدن سر مخالفان خود و تماشاى فوران کردن خون از رگهاى مقتول بود و مى گفت: «من از این صحنه لذّت مى برم!».2- سوره انعام، آیه 79. 3- سوره بقره، آیه 115. 4- سوره طه، آیه 55. 5- سفینة البحار، ماده سَعَدَ. |
?فصل چهارم |
?سوّمین مثال: قساوت قلب خداوند در آیه مبارکه 74 سوره بقره مى فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَاِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ»; سپس دلهاى شما پس از این واقعه، چون سنگ سخت شد و حتّى سخت تر از سنگ; چرا که از پاره اى از سنگ ها گاه نهرها جارى مى شود و پاره اى از آنها چون شکافته شود، آب از آن بیرون مى جهد و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى افتد (امّا دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نیست. این آیه شریفه در مورد «بنى اسرائیل» و مثال جالب و زیبایى در مورد سنگدلى آنهاست بنى اسرائیل در طول تاریخ بشریّت کارنامه تاریک و سیاهى داشته اند. تعصّب، لجاجت، بهانه گیرى، خودبرتربینى، کینه توزى نسبت به پیامبرشان، نفوذناپذیرى در مقابل حق از جمله ویژگیهاى این قوم سرکش و ناسپاس است. یهودیان در صدر اسلام هم بر ضدّ مسلمانان کارشکنى هاى فراوان کردند و نسبت به آنان نفاق مىورزیدند. از یک طرف با مسلمانان پیمان مى بستند و از طرف دیگر با زیر پا نهادن آن عهد و پیمان از پشت بر پیکر اسلام خنجر مى زدند، عداوت و دشمنى این قوم لجوج با مسلمانان هرگز تمام نشد و همچنان ادامه یافت و در عصر و زمان ما به اوج خود رسید و مى توان گفت بیشترین ضربه را «بنى اسرائیل» یا بخش خاصّى از آن به نام «صهیونیزم» بر پیکره امّت اسلامى وارد کرده است. اینان در کشورهاى اسلامى منشأ فسادها، قتل ها، درگیرى ها، اختلافات، فحشا و بى اعتنایى به احکام اسلامى مخصوصاً رباخوارى و... بوده و هستند، تا بدان حدّ که اگر مظالم آنان یک جا جمع آورى شود، یک کتاب و شاید چند کتاب قطور نوشته شود، بنى اسرائیل آنقدر بى عاطفه و سنگدل بودند که حتّى به پیامبران خودشان هم رحم نمى کردند. حضرت موسى(علیه السلام) از این قوم لجوج و دل پر خونى داشت. وقتى اینها نسبت به پیامبرشان تا این اندازه بى رحم باشند، روشن است که نسبت به دیگران چگونه خواهند بود. |
?داستان گاو بنى اسرائیل آیه شریفه مورد بحث در پى آیاتى است که داستان «گاو بنى اسرائیل» را بیان مى کند. خلاصه داستان ـ که در آیات 73ـ67 سوره بقره آمده است ـ به قرار زیر است: یکى از بنى اسرائیل به شکل مرموزى کشته شد. و این قتل، سبب اختلاف میان آنها گردید. معمولا وقتى که حادثه اى رخ مى دهد و عامل آن مشخّص نیست، کسانى که با هم خرده حسابى دارند، گناه را به گردن طرف دیگر مى اندازند و آنان را عامل آن حادثه معرّفى مى کنند. اصل حادثه این بود که جوانى عموى ثروتمند خود را به قتل رساند. این برادرزاده جوان و تنها وارث که از دیر مردن «عمو» ناراحت بود او را کشت تا صاحب و وارث اموال و ثروت فراوان او گردد. بعضى نیز انگیزه قتل را علاقه شدید آن جوان به دختر عموى خود مى دانند; زیرا که عمو على رغم دلبستگى برادرزاده، دخترش را به ازدواج دیگرى درآورده بود. وقتى خبر قتل این شخص در بین بنى اسرائیل پخش شد، غوغایى برپا شد و هر کس به دنبال قاتل مى گشت از جمله برادرزاده مقتول; یعنى قاتل حقیقى مصرّانه خواستار شناسایى قاتل بود. فتنه عظیمى برپا شد، نزدیک بود که قبایل در مقابل همدیگر صف آرایى کنند و این حادثه به یک جنگ کامل تبدیل شود. براى حلّ مشکل به خدمت حضرت موسى(صلى الله علیه وآله) رفتند و از او خواستند که از خدا بخواهد تا قاتل شناخته شود. حضرتش دست به دعا شد و خداوند خواسته اش را اجابت کرد و فرمود: گاوى ذبح کنید و خونش را به بدن مقتول بزنید تا وى زنده شود و خود، قاتل را معرّفى کند; بنابراین قرار شد از طریق معجزه این فتنه پایان پذیرد. کلام خداوند در این باره اطلاق دارد و در مقام بیان است و بى قید و شرط; امّا این قوم لجوج شروع به بهانه جویى کردند و گفتند: این گاو باید در چه سنّ و سالى باشد؟ حضرت موسى گفت: باید وحى نازل شود. منتظر وحى شد. خداوند فرمود: نه پیر باشد و نه جوان. بنى اسرائیل رفتند و برگشتند و گفتند: این گاو چه رنگى باید داشته باشد؟ حضرت موسى باز در انتظار وحى نشست. وحى آمد که: گاوى باشد زرد یک دست که رنگ آن بینندگان را مسرور سازد. باز بهانه گرفتند که: چه نوع گاوى باشد؟ باز وحى آمد که: نه گاو شخم زن باشد و نه گاو آب یارى; ولى گاوى که از هر عیبى پاک و مبرّا باشد. بالاخره بعد از زحمت هاى فراوان و خرج زیاد گاو مورد نظر را یافتند و او را ذبح کردند و به اعجاز الهى مقتول زنده شد و قاتل را معرّفى کرد. |
?شرح و تفسیر آیه شریفه این معجزه، طبیعتاً مى بایست ایمانشان را بیشتر و آنان را به خداوند نزدیکتر مى کرد; امّا بر خلاف این عمل شد. چه این آیه پس از بیان این داستان آمده است: بهانه جویى، اختلاف انگیزى، فتنه گرى، تمرّد از فرمان الهى، لجاجت، بى حرمتى به پیامبران و... باعث شد که «قلب هاى شما مانند سنگ سخت، بلکه سخت تر از سنگ شود.» آیات متعدّدى در قرآن مجید وجود دارد که کلمه «قلب» و مشتقّاتش در آن به کار برده شده است.(1) آیا منظور از قلب در این آیات همان قلب صنوبرى شکل است که در سینه انسانهاست؟ همان عضوى است که کار گردش خون در بدن انسان را به عهده دارد؟ آیا منظور از قلب در قرآن مجید همان عضوى است که از عجایب خلقت است و در هر دقیقه بطور متوسّط 70 مرتبه مى زند و در هر دقیقه 2 بار تمام خون را در تمام بدن انسان به گردش درمى آورد و به جاى اوّل باز مى گرداند؟ اگر چه این قلب صنوبرى شکل از عجایب خلقت خداوند است و وظایف مهمّى هم در بدن انسان به عهده دارد; ولى مراد قرآن از قلب، این قلب صنوبرى شکل نیست. براى روشن شدن اهمّیّت قلب در بدن، اختصاراً به وظایف آن اشاره مى شود که عبارتند از: اوّل ـ تغذیه تمام سلولهاى بدن، موادّ غذایى در معده یا شیره معده آمیخته و آماده مى شود و در روده ها جذب و سپس وارد گردش خون مى شود. خون، موادّ غذایى مورد نیاز بدن را به تمام ذرّات و سلول هاى بدن مى رساند. بدین وسیله، غذاى تمام بدن تأمین مى شود. دوّم ـ آبیارى بدن، قسمت عمده بدن انسان آب است. اگر بخشى از بدن انسان کم آب شود، پژمرده مى شود و مى خشکد و کم کم باعث مرگ انسان مى شود. سوّم ـ رساندن حرارت یکسان به بدن، بدن انسان گرم است، هیچ گاه فکر کرده اید که بدن انسان این حرارت را از کجا تأمین مى کند؟ اکسیژن از هوا وارد دستگاه تنفّسى انسان مى شود و از آن جا جذب بدن و گردش خون انسان مى شود و با سوخت و سوزى که در سلول هاى بدن انجام مى شود، تبدیل به حرارت چهارم ـ جمع آورى موادّ زاید و سمّى، موادّ زاید و اکثراً سمّى حاصل از سوخت و سوز بدن به وسیله خون به گردش درمى آید. مقدارى از آن به وسیله دستگاه تنفّسى دفع مى شود و مقدارى نیز به داخل کلیه ها مى آید و توسّط ادرار دفع مى گردد. انصافاً این قلب با این ظرافت و با این کار زیاد و خستگى ناپذیر، آیتى بزرگ از خداوند است. اگر این قلب از آهن هم باشد در حدود 70 سال عمر انسان ساییده مى شود و از بین مى رود; امّا قدرت بى انتهاى خالق، اندامى آفریده که گاهى حتّى بیش از یک صد سال کار مى کند و عجیب تر این که قلب از جمله اندام هاى بدن است که در خواب و بیدارى مشغول کار است اگر چه فعالیّتش در خواب کمتر است. این جاست که انسان در مقابل این فرموده خداوند «وَ فِى الاَْرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فِى اَنْفُسِکُمْ اَفَلاَ تُبْصِرُونَ» و در زمین نشانه هایى (دال بر وجود خدا) براى جویندگان یقین پیداست و در وجود خود شما (نیز آیاتى است) آیا نمى بینید؟!(2) با تمام وجود سر تعظیم فرود مى آورد. اگر به جز «قلب» دلیل دیگرى بر عظمت خداوند وجود نمى داشت توجّه به قلب براى درک قدرت و حکمت لایزالش کافى مى بود. براى پى بردن بیشتر به عظمت این خلقت و دانستن ارزش این هدیه خدایى، به مطلب زیر توجّه کنید:
1- بیش از 130 بار از قلب و مشتقّاتش در قرآن استفاده شده است.2- سوره ذاریات، آیات 20 و 21. |
?قلب مصنوعى آینه اى براى عظمت قلب انسان چندین سال قبل یک قلب مصنوعى به قیمت 30 میلیون دلار ساختند; ولى این قلب گران قیمت، 6 روز بیشتر عمر نکرد و در آن 6 روز هم استفاده کننده آن قدرت حرکت و راه رفتن نداشت. چگونه مى توانیم تنها به خاطر نعمت قلب خود که آن خالق منّان رایگان در اختیار ما نهاده است، شکرگزار باشیم؟ چه زیبا مى فرماید: «وَفى اَنْفُسِکُمْ اَفَلا تُبْصِرُون». حال که دریافتیم مراد قرآن از قلب این اندام صنوبرى شکل درون سینه نیست; گوییم منظور از قلب در قرآن عقل و عاطفه است. خداوند در آیه 179 سوره اعراف مى فرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا» جهنّمیان قلب هایى دارند که با آن نمى فهمند، منظور از قلب در این آیه و دیگر آیاتى که کلمه قلب در آن به کار رفته است، عاطفه و عقل انسان است; چون درک و فهم مربوط به عقل انسان است. همان گونه که محبّت، شعور و دانش مربوط به عاطفه و عقل است; به عنوان نمونه، خداوند متعال در آیه 10 سوره بقره مى فرماید: «فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» در دلهاى آنان (منافقان) نوعى بیمارى است; خداوند بر بیمارى آنان افزوده است. آیا قلب صنوبرى شکل منافق بر اثر بیمارى نفاق از کار مى افتد و باز مى ایستد؟ و یا بر اثر نفاق و فتنه گرى دریچه قلبشان گشاد مى شود؟ بدیهى است، منظور از قلب و بیمارى آن، اندامى به نام «قلب» و بیمارى هاى شناخته شده عضوى آن نیست، بلکه مراد همان عقل و عاطفه است که در اثر اعمال نفاق آمیز، ضعیف و بیمار مى شود تا بدان حد که در حرم امام رضا(علیه السلام) هم آدم کشى مى کند و در حقیقت مى میرد. در روایتى مى خوانیم که: «امر به معروف سه مرحله دارد مرحله اوّل: قلبى، مرحله دوّم: زبانى و گفتارى و مرحله سوّم: عملى و اجرایى» اگر مرحله سوّم امکان نداشت مرحله دوّم و اوّل و اگر مرحله دوّم و سوّم مقدور نبود، مرحله اوّل ضرورى مى نماید. بدین معنا که شخص باید در دل از ظلم و فساد و ظالمان و مفسدان بیزار و نسبت به مصلحان و مؤمنان قلباً علاقه مند باشد; ولى اگر کسى امر به معروف را در هر سه مرحله ترک کند «فَمَنْ لَمْ یَعْرِفُ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ یُنْکِر مُنْکِراً قُلِبَ فَجُعِلَ اَعْلاهُ اَسْفَلُهُ» قلب او وارونه مى شود; یعنى پایین قلب به طرف بالا و بالاى آن به طرف پایین قرار مى گیرد.(1) آیا منظور از این قلب همین صنوبرى است؟ این اندام درون قفسه سینه جابه جا نمى شود و واژگون نمى گردد; پس منظور از قلب در این روایت نیز عاطفه و ادراک است. از مجموع آنچه گفته شد، نتیجه مى گیریم که قلب در استعمالات قرآن و روایات به دو معناست: 1ـ عقل و خرد انسانى. 2ـ عواطف آدمى; یعنى آن دو پدیده روحانى که مرکز ادراک و احساسات است. بنابراین، وقتى گفته مى شود «قلب دارند و نمى فهمند» مراد این است که عقل دارند; ولى نیروى ادراک و شعورشان از کار افتاده است و زمانى که گفته مى شود «قلبشان سخت شد»; یعنى عاطفه آنها مرده است. امّا «قلب»، در آیه شریفه 46 سوره حج «فَاِنَّها لا تَعْمَى الاَْبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ; چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمى شوند، بلکه قلب هایى که در سینه جاى دارند کور مى شود به قرینه «فى الصدور» به معناى «قلب هایى که در سینه ها جاى دارند» آمده است به نظر مى رسد که مراد از آن همان قلب صنوبرى شکل بدن باشد، آیا به راستى چنین است؟ عقل گرچه درون سینه انسان نیست; ولى با «مغز» ارتباط دارد. به همین دلیل کسانى که مغز آنها از کار مى افتد، ممکن است براى مدّتى قلبشان کار بکند. بنابراین، «صدور» در این آیه شریفه به معناى سینه ها نیست، بلکه در این جا به معناى «جان» است و در نتیجه، قلب به معناى عقل و ادراک است، بنابراین مفهوم آیه شریفه چنین است: «عقلهایى که در جانهاست». احتمال دیگر این که: قلب صنوبرى شکل اگر چه مرکز عقل و عواطف نیست; ولى بى ارتباط با این دو نیز نیست. چون ارتباطى مستقیم بین قلب و روح یا عقل و عاطفه انسان وجود دارد; زیرا هر پدیده اى براى روح انسان حادث مى شود، هنگامى که مى خواهد به انسان منتقل شود، اوّل بر قلب اثر مى کند; مثلا اگر شخصى شادى و شعفى آنى و فراوان بیابد، ضربان قلبش تندتر و در حقیقت قلبش روشن تر مى شود و بر عکس اگر ناراحتى شدیدى پیدا کند، در قلبش احساس خستگى مى کند و یا اگر نسبت به کسى محبّت داشته باشد به هنگام حوادث، سنگینى و دردى در قلبش حس مى کند. رابطه مسائل داشته باشد به هنگام حوادث، سنگینى و دردى در قلبش حس مى کند. رابطه مسائل روحى و قلب، رابطه آب و چشمه و سطح زمین است; همان گونه که آب از لایه هاى زیر زمین حرکت مى کند و در یک نقطه از زمین مى جوشد و بیرون مى ریزد، پدیده هاى روحى نیز از قلب بروز مى کنند. از تمامى تفسیرهاى یاد شده درباره «قلب» مى توان به معناى کلام الهى در «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» چنین پى برد که روح و عاطفه و عقل و ادراک بنى اسرائیل، همانند سنگ سخت شده است.
1- بحار الانوار، جلد 97، صفحه 89 (چاپ بیروت). |
?تعبیر قرآن از دلهاى بنى اسرائیل: «سخت تر از سنگ» در بخش اوّل آیه 74 سوره بقره در مورد بنى اسرائیل: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَاْلحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة» در مورد «فَهِىَ کَاْلحِجارَةِ» و «اَوْ اَشَدُّ قَسْوَة»، مفسران آراء مختلفى بیان کرده اند: از آن جا که این آیه همچون دو مثل پیشین درباره منافقان است و نیز همان طور که گفته شده بود نفاق درجات و مراتبى دارد «فَهِىَ کَالْحِجارَة» مربوط است به گروهى از بنى اسرائیل که به تعبیر قرآنى «سنگدل» بودند و «او اَشدُّ قَسوَة» ناظر است به گروهى دیگر از بنى اسرائیل که «سنگدل تر» بودند. این که چگونه دلى مى تواند سخت تر از سنگ باشد قرآن مجید در همین آیه توضیح مى دهد و در آن سه برکت از برکات سنگ را برمى شمارد: اوّل ـ بعضى از سنگها در دل کوهها شکافته مى شوند و چشمه ها از آن مى جوشد و نهرهاى آب از آنها جارى مى شود و از این آبها، کشتزارها و گیاهان و جانوران سیراب مى شوند و بدان زنده مى شوند و جان مى گیرند. آرى سنگ برکتى چنین مهم دارد; ولى قلب بنى اسرائیل نه منبع جوشان فضیلت است و نه چشمه سار زلال علم و حکمت و نه کانون عاطفه و نه جاى مهر و محبّت! براستى که قلب اینان سخت تر از سنگ است! دوّم ـ بعضى از سنگها نیز ترک ها و شکاف هاى کوچکى پیدا مى کنند و همچون حوضچه اى اندک آبى را در خود نگه مى دارند، که گر چه با آن نمى توان کشتزارها و درختان و جانوران را سیراب کرد، ولى ممکن است رهگذر تشنه اى را از کام مرگ برهاند; امّا قلب بنى اسرائیل سنگدل این مقدار ناچیز هم اثرى از مهر و محبّت در خود ندارد. سوّم ـ بعضى از این سنگها از خوف و ترس خداوند از بالاى کوه فرو مى ریزند و در برابر عظمت آفریدگار یکتا و توانا فروتنى مى کنند و خضوع نشان مى دهند; همان طور که آیه شریفه 21 سوره حشر نیز بر این مطلب دلالت دارد، خداوند در این آیه مى فرماید: «لَوْ اَنْزَلْنا هَذَا الْقُرآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى کردیم مى دیدى که در برابر عظمت خدا خاشع مى شد و از خوف خدا مى شکافت، این مثالهایى است که براى مردم مى زنیم، شاید در آن بیندیشند! |
?تسبیح تمام موجودات جهان خضوع و خشوع سنگها و کوهها در برابر قدرت و شکوه خداوند، بطور کلّى تسبیح تمامى موجودات جهان را از آیات متعدّد قرآن مى توان دریافت. به عنوان نمونه خداوند متعال در آیه 44 سوره اسراء مى فرماید: «... وَ اِنْ مِنْ شَىء اِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ...» تمام موجودات عالم او را به پاکى مى ستایند; ولى شما تسبیح آنها را نمى فهمید.(1) و حتى برخى از مفسّران براى همه آفریده هاى خداوند، نوعى زندگى و ادراک قائلند و عقیده دارند که همه موجودات داراى نوعى شعور ذاتى هستند; ولى نه همانند ادراک و شعور انسانى. همچون تسبیحى که به فرموده خداوند بارى تعالى «لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» تسبیح آنها را نمى فهمید. در برابر حمد تمامى آفریدگان و ذکر تسبیح همه موجودات و به ویژه خضوع و خشوع سنگ ها در برابر عظمت و جلال آفریدگارشان، قلب هاى بنى اسرائیلیان به واسطه قساوتشان سخت تر از سنگ شده است; زیرا که قلبهایشان ذکر تسبیح نمى گوید و خودشان در برابر آفریدگارشان سر تسلیم فرود نمى آورند.
1- آیات دیگرى نیز بر این موضوع دلالت دارد از جمله آیه 41 سوره نور، آیه 24 سوره حشر، آیه 1 سوره جمعه، تغاین، حدید، حشر و صف. |